-
زندگی
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:10
هرگز در زندگی این دو را ابراز نکنید... اول آنچه نیستید دوم همه آنچه هستید. همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت. چه سنگ را به کوزه بزنی و چه کوزه را به سنگ. شکست با کوزه است با آدم هایی که تکلیفشون با خودشون روشن نیست دوست نشین.. چون شما رو هم بلاتکلیف میکنن. آدم ها را از آنچه...
-
محبت
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:09
با خود هر روز عهد می بندم که در تلاش باشم به چشمانم بیاموزم فقط زیبایی های زندگی ارزش دیدن دارد وبا خود تکرار می کنم که یادم باشد. هر آن ممکن است شبی فرا رسد آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر ممکن نگردد ، پس هرگز به امید فردا محبت هایم را ذخیره نکنم و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :...
-
گابریل گارسیا مارکز
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:08
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی خواه با فرزندی خوب، خواه با باغچه ای سرسبز خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی و اینکه بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است یعنی تو موفق شده ای گابریل گارسیا مارکز
-
خدا
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:08
خودت را که به خدا سپردی؛ دیگر نگران هیچ طوفانی مباش،،،، کشتی نوح را یک غیرحرفه ای ساخت وکشتی تایتانیک رایک حرفه ای....
-
خدا
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:07
بر خاکی نشسته بودم ؛ که خدا آمد و کنارم نشست ! گفت : مگر کودک شده ای !؟ که با خاک بازی میکنی ! گفتم : نه ! ولی . . . از بازی آدمهایت خسته شده ام ! . . . همان هایی که حس می کنند هنوز خاکم ! . . . و روح تو در من دَمیده نشده ! . . . من با این خاک بازی میکنم ، تا آدمهایت را بازی ندهم ! خدا خندید ! . . . پرسیدم خدایا ؛ چرا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 20:00
در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم. کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید. بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟ چون من تا حدی دنیا دیده هستم ، به تجربه میگویم : هیچ کجا … هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و...
-
امید
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:59
پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - خودشون اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست میگی؟ - آره ، از ته قلبم دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد. چند دقیقه بعد پیرمرد اشک...
-
مبارزه
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:58
مبارزه در راه هدف همواره لذت بخش است، حرکت و نشاط به انسان آرامش میبخشد، فقط کافی است درست عمل کنیم. هرگز ناامید نشوید، زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در دست دارید قفل را بگشاید.
-
افراد موفق
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:58
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها می گذراند. خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید. Jim Rohn
-
گر بدین سان زیست باید پست
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:57
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست. گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاک ام اگر ننشانم از ایمان خود ٬ چون کوه یادگاری جاودانه٬ بر تراز بی بقای خاک.
-
زیر باران بیا قدم بزنیم
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:56
زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای بهم بزنیم نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را بهم بزنیم و ز باران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم کم بباریم اگر، ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم سخن از عشق خود به خود زیباست سخن عاشقانه ای به هم بزنیم قلم زندگی به...
-
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:56
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت - عاشق که باشی - بیتهای محشری دارد با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی...
-
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:55
. . حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم! روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم روضه خوان...
-
چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا...
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:55
چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا... برای بودن با تمام مردم دنیا... چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم ... میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمی بینم ... دلم می خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم... چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی...
-
من آن ستاره ی نامرئی ام که دیده نشد
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:54
من آن ستاره ی نامرئی ام که دیده نشد صدای گریه ی تنهایی اش شنیده نشد من آن شهاب شرار آشنای شعله ورم که جز برای زمین خوردن آفریده نشد من آن فروغ فریبای آسمان گردم که با تمام درخشندگی سپیده نشد من آن نجابت درگیر در شبستانم که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد نجابتی که در آن لحظه های دست و ترنج حریر عصمت پیراهنش دریده نشد من...
-
غزلی ساختم از شیوه شهرآشوبیت
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:52
غزلی ساختم از شیوه شهرآشوبیت برگرفتـــه شده از قصــه ابروهایت حس خوب غزلم را به چه تشبیه کنم؟ جز بــه احساس بغــل کردن بازوهایت آنقــدر واژه بـرای غـــزلم داد بـه من ای بــه قــربان سکــــوت سر زانوهایت موج دریای تنت وقت سرآسیمه شدن دلبـــری می کند از جمله جاشوهایت کودکی هستم و در حسرت چشم عسلیت می رود دست لبـــم تا...
-
لاک پشت
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:51
لاک پشت پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی ...اهسته اهسته میخزید ،دشوار و کند و دورها همیشه دور بود ،،،سنگ پشت تقدیرش را دوست نمیداشت و ان را چون اجباری بر دوش میکشید ،،،،پرنده ای در اسمان پرزد ..و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت :این عدل نیست کاش پشتم را اینقدر سنگین نمیکردی ،،من هیچ گاه نمیرسم و در دل لاک سنگی خود...
-
آلبرت انیشتین
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:51
می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را...
-
باران
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:50
پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟ عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست! گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند! گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد… و برای قدم زدن، می خواندت برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد باران، همه بهانه است موهبتی ست از سوی ِ خدا گاه،...
-
ﻧﮕﻮ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:49
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ... ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧَﺴــــﺎﺯ . ﺗــــــﻘــــــــﺎﺹِ ﺧـــــﺎﻃـــــﺮﻩ ، ﺟـــــــﻨـــــﻮﻧـــﻪ ... ﻣﻴﮕﻲ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﻣﺎ زمانی که ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﺶ ﺩﺍﻍ ﺩﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﻤﺎﺕ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ... ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ زمانی ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽﺗﻨﻬﺎﯾﯽﻋﮑﺴﺎﺷ ﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿ ﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑﻣﯿﺰﻧﯽ .. ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ...
-
من خود نمی روم دگری می برد مرا
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:49
من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این می فروشد آن دگری می خرد مرا یک بار هم که گردنه امن و امان نبود گرگی به گله می زند و می درد مرا در این مراقبت چه فریبی است ای تبر هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟ عمری است پایمال غمم تا که زندگی این بار زیر پای که می...
-
اشک تمساح
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:48
تمساح بیرحمانه طعمه اش را میبلعد و اشک از چشم تمساح سرازیر میشود ببیننده گمان میکند که تمساح برای قربانی خودش اشک میریزد درصورتی که این اشک محصول فشاری است که به فک تمساح وارد میشود به این دسته از اشکها اعتماد نکنید همان اشک تمساح است.....!
-
?
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 19:48
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر به یک سردرد معمولی خود اهمیت می دهند تا به خبر مرگ من و شما ، دیگر نگران نخواهید شد که درباره ی شما چه فکری می کنند ! ٠•●ஜ دیل کارنگی ஜ●•
-
باخت
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:09
✔ یـه وقتـایی آدم عمـداً میبـازه . . . کـه فـقـط از بــ ــازی بیـاد بیــرون . . . ヅ
-
مادری بود و دختر و پسری پسرک از می محبت مست
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:08
مادری بود و دختر و پسری پسرک از می محبت مست دختر از غصه ی پدر مسلول پدرش تازه رفته بود از دست یک شب آهسته با کنایه طبیب گفت با مادر این نخواهد رست ماه دیگر که از سموم خزان برگها را بود به خاک نشست صبری ای باغبان که برگ امید خواهد از شاخهی حیات گسست پسر این حال را مگر دریافت بنگر اینجا چه مایه رقت هست صبح فردا دو دست...
-
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:07
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید آیینه اى براى دلم دست و پا کنید احساس مى کنم که به دریا نمى رسم اى رودهاى تشنه مرا هم صدا کنید اى زخم هاى کهنه که سرباز کرده اید با شانه هاى خست؟ من خوب تا کنید دارم به ابتداى خودم مى رسم - به عشق - راه مرا از این همه آتش جدا کنید حالا که خویش را به تماشا نشسته ام با آخرین غریبه مرا...
-
دوست
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:06
به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین دوست های دیده و نادیده، دوست های مجازی و دوست های واقعی هستند... همین دوست هایی که برایت پیغام می گذارند... که اعلام می کنند حواس شان به تو هست... همین دوست ها که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو ، دل ِ تو و درد ِ توست... که چقدر خوب تو را می خوانند......
-
؟؟؟
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:05
به کوتاهی لحظات با تو بودن منگر! به وسعت لحظه هایی نگاه کن که بیادت هستم...
-
قلب
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:05
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم... که مبادا کسی آنرا بدزدد و عاشقمان کند غافل از اینکه برای عاشق کردنمان ، عقلمان را میدزدند.... و بعد ما میمانیم و "قلبی" که اندیشیدن بلد نیست!
-
ایران
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:04
گراهام هوگل, اهل انگلستان، نخستین کسیست که به تمام کشورهای جهان بدون پرواز با هواپیما سفر کرده است. اولین مُهر گذرنامهاش در تاریخ اول ژانویه ۲۰۰۹ در کشور اروگوئه ثبت شده و آخرینش در جزیره سیشلز در اقیانوس هند. گراهام به تازگی مصابحه ای با شبکه Esquire Network انجام داده و در جواب به سوال «چه درسی از سفرهایت گرفتی؟»...