-
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:02
. ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻥ، ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥِ ﻫﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺏ ﻣﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻥِ ﺧﻮﺷﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮد...
-
ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:01
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ، ﺣﮑﺎﯾﺖ "ﻗﻬﻮﻩ " ﺍﯾﺴﺖ ، ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ... ... ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ ﻧﻮﺷﯿﺪﻡ ! ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﺮﻋﻪ ، ... ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ، ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻌﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟ ! ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ، ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ! ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺷﺪ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ! ﺣﺘﯽ ، ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ
-
بعضی ها
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:01
بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات... آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد...چگونه شد....اصلا خودت را میزنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت میبری. بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت.نفس میکشی.آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا...
-
گاهی وقت ها ...
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:01
گاهی وقت ها ... دلت می خواهد با یکی مهربان باشی... دوستش بداری... وَ برایش چای بریزی... گاهی وقت ها... دلت می خواهد یکی را صدا کنی... بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟! گاهی وقت ها... دلت می خواهد یکی را ببینی... گاهی وقت ها... آدم چه چیزهایِ ساده ای را ندارد...!!!
-
ساده
شنبه 26 مهرماه سال 1393 22:00
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم. . . در "دلم" دلتنگی ام را. . . در "سکوتم" حرف های نگفته ام را. . . و در "لبخندم" غصه هایم را. . . دل من. . . خردساااااال است !!! ساده می نگرد !!! ساده می خندد !!! ساده می پوشد !!! دل من. . . از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد !!!...
-
؟؟
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:43
خوشبختی یک مقصد نیست بلکه یک مسیره. پس هیچ لحظه ای بهتر از اکنون برای شاد بودن نیست.
-
برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:41
برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی که شادی چون شود لبریز، غم می آورد گاهی تن ات اسلوب ِ معماری، بهاری غرق در نارنج قشنگی های ِ تو باغ ِ ارم می آورد گاهی نسیم استاد ِ شیدایی ست از بس با سرانگشتش به نستعلیق ِ مویت پیچ و خم می آورد گاهی اگرچه بوسه ات شد باعث ِ ویرانی ِ ارگم هنوز اما لبت خرمای ِ بم می آورد گاهی چنان...
-
برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:36
برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی که شادی چون شود لبریز، غم می آورد گاهی تن ات اسلوب ِ معماری، بهاری غرق در نارنج قشنگی های ِ تو باغ ِ ارم می آورد گاهی نسیم استاد ِ شیدایی ست از بس با سرانگشتش به نستعلیق ِ مویت پیچ و خم می آورد گاهی اگرچه بوسه ات شد باعث ِ ویرانی ِ ارگم هنوز اما لبت خرمای ِ بم می آورد گاهی چنان...
-
آدم
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:28
ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺍﺳﺖ. ﮔﻞ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺷﺖ! ﮔﻞ ﻧﮑﺎﺭﯼ؛ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽﺭﻭﯾﺪ .. ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ، ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﻠﻒ ﺍﺳﺖ! ﮔﻞ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ؛ ﺯﯾﺎﺩ! ﺗﺎ برای ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ، مجالی ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﺸﻮﺩ. ﺑﯽ ﮔﻞ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﺫﻫﻦ، ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ،ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺩﻡ، ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﺩ ...
-
جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:27
جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست میپرستم ماه را ،از سجده ام معلوم نیست ؟ آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست ! ترکمانچایی که من با چشمهایت بسته ام بین کشورهای عاشق پیشه هم مرسوم نیست این درشت افتادنِ چشمت درون عکسها منکرش باشی ،نباشی،مطلقا از زوم نیست ! لا اقل تا...
-
خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:26
خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد ناز معشوق دل آزار خریدن دارد فارغ از گلّه و گرگ است شبانِ عاشق چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سروپا عزم...
-
زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:26
زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است من و میخانه ی متروک جوانسالی ها ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است باد هر چند صمیمانه دویده است به...
-
کفش
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:23
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ...
-
??
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:21
هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قائل نیست ، دل نبند به خودت بیاموز هر کسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد … خورخه لوئیس بورخس .
-
ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻏﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
شنبه 26 مهرماه سال 1393 20:20
ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻏﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺳﯿﺮ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﭼﻮ ﯾﻮﺳﻔﯽ ﮐﻪ ﺯﻟﯿﺨﺎﯼ ﻗﺼﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﺷﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻋﻼﺝ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﺪﺍﻡ ﺁﯾﻪ ﯼ ﺍﻣﻦ ﯾﺠﯿﺐ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﻓﺼﻞ ﺷﺎﻋﺮ ﭘﺎﯾﯿﺰﺭﺍ ﺑﻬﺎﺭ ﺷﺪﯼ ﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺷﺪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ـــ ﮐﻪ...
-
عمریست که ما چشم به راه خودمانیم
شنبه 26 مهرماه سال 1393 00:07
عمریست که ما چشم به راه خودمانیم در حسرت یک نیم نگاه خودمانیم از چاله گذشتند همه ساده ولی ما نزدکترین طعمه به چاه خودمانیم هرگز به تعادل نرسیدیم در امیال ما برده این خواه و نخواه خودمانیم نفرین شدهایم از لب گیرای خود آخر ما بغض فروخورده آه خودمانیم برداشتهاند از سرمان هرچه کلاه است یک عمر به دنبال کلاه خودمانیم پیدا...
-
دوستی
شنبه 26 مهرماه سال 1393 00:05
معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود و در میان دل اقامت دارد ؛ شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است
-
ببخش این هر دو چشمم را اگر ناگاه می خوابد
شنبه 26 مهرماه سال 1393 00:01
ببخش این هر دو چشمم را اگر ناگاه می خوابد که سربازان نمی خوابند وقتی شاه می خوابد من از تو بوسه ی دزدانه ای میخواستم اما - چه سود آنجا که صاحبخانه ای آگاه می خوابد سبک تر می کند پلک تو تیغ راهزن ها را - که گاهی کاروان خسته ای در راه می خوابد چه در اندام تُرد خویشتن داری که خود حتی پلنگ بر پتو در حسرت آن ماه می خوابد !...
-
چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:59
… چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست چشم می دوزم در چشم رفیقانی که عشق در باورشان قد سر سوزن نیست دست برداشتم از عشق که هر دست سلام لمس آرامش سردی ست که در آهن نیست حس بی قاعده ی عقل و جنون با من بود درک این حال به هم ریخته تقریبا نیست سال ها بود ازین فاصله می ترسیدم که به کوتاهی دل...
-
یک سینه حرف هست، ولی نقطهچین بس است
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:58
یک سینه حرف هست، ولی نقطهچین بس است خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است یک روز زخم خوردم و یک عمر سوختم کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است عشق آمدهست عقل برو جای دیگری یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا یک ذره آفتاب و کمی ذرهبین بس است ظرف بلور! روی لبت خندهای بپاش نذری ندیده را دو خط...
-
دوستان واقعی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:56
دوستان واقعی مثل صبح هستند ؛ نمی شود تمام روز آنها را داشت... اما مطمئنی که فردا ، هفته ی بعد ، و تا ابد هستند
-
شعری سروده ام همه از ماجرای تو !
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:56
شعری سروده ام همه از ماجرای تو ! زیباتر از سروده ی من چشم های تو ! پایین تر از مسیر تو چادر زدیم تا هنگام رفتنت ، بنشینم به پای تو گفتی دلت گرفته ؟ کمی جابه جا شویم ! تا قلب من همیشه بگیرد به جای تو خوب اند واژه های من اما نه مثل تو عالی ست ، شعر من ، نه شبیه صدای تو چشم تو مشق شاعری ام می دهد عزیز ! هر چه غزل مراست ،...
-
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاً
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:55
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاً سری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاً بخوان آوازخوان! دارد دلم آرام میگیرد... بزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاً شش وهشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینم بخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاً غریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرم به رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاً! بگو...
-
؟؟؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:55
چه حریصانه بوسیدی چه وحشیانه دریدی رختم را ومن چه عاشقانه دست برهوسهایت کشیدم اما ای کاش میفهمیدی که زن تاعاشق نباشد نمیبوسد.... نمیبوید... وتسلیم نمیکند رویاهای عریانش را... (سیمین دانشور)
-
صوتت - اگر چه حنجره ات ساز بادی است-
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:54
صوتت - اگر چه حنجره ات ساز بادی است- یادآور صدای سه تار "عبادی" است! اندام تو میان کمربند کافرت چون شِعب، در محاصره ی اقتصادی است! رنگین کمان به پیروی از ابروان تو پیوسته در تصور من، نوک مدادی است با اینکه با تو زندگیِ نوح هم کم است بی تو همین دو نصف نفس هم زیادی است! همراه من بمان که به ناباوران عشق ثابت...
-
هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:54
هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم مریم باکره ای بود و عبادت می کرد جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح لب مسلسل شد...
-
لرزیدن دلم شده پر ارتعاش تر
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:53
لرزیدن دلم شده پر ارتعاش تر اسرار محرمانه ی این سینه فاش تر قلبم که بند بود به یک رشته موی او حالا ببین چگونه شده آش و لاش تر پیکرتراش پیر به آن تن که فکر کرد از میکل آنژ هم شده پیکرتراش تر گفتم بگو بخندش در چشم من چه بود؟ از صحنه ی بریدن سر دلخراش تر یک مشت تابلو سرراهم نشسته اند هشدار می دهند: پسرجان! یواش تر! تا...
-
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار... فکرش را بکن!
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:53
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار... فکرش را بکن! با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن! در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سالها بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار... فکرش را بکن! سایهها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن! ابر باشم تا که ماه نقرهای را در تنم...
-
می شود
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:52
ﮐﻤﯽ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺘﮑﺎﻧﯿﺪ ! ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡِ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮﻫﺎﯼِ ﺑﯽ ﺭﻧﮓ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼِ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﯽِ ﺑﯽ ﺭﻭﯾﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﻗﺼﻨﺪﻩ ﯼ ﺩﺳﺖِ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺟﺎﻧﻢ ! ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺎﻧﮕﻮ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﻗﺎﺻﻪ ﯼ ﺗﻤﺎﻡِ ﺳﺎﺯﻫﺎ ﻭ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼِ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ! ﺩﺳﺖِ ﺭﻭﯾﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼِ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ﺍﺯ ﺷﻬﺮِ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ ! ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭ حرف ﺍ ﻡ ﯼ...
-
ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻣﺪ
جمعه 25 مهرماه سال 1393 23:51
ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎ! ﺍﮔﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﺟﺎﺩﻩ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﻡ ﻣﻦ ﺧﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﺳﮑﻠﻪ ﻭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻣﻦ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ؟