آی   آدمها ... آی   آدمها .... یک نفر در آب دارد می سپارد جان
آی   آدمها ... آی   آدمها .... یک نفر در آب دارد می سپارد جان

آی آدمها ... آی آدمها .... یک نفر در آب دارد می سپارد جان

با هم مهربان باشیم

؟؟؟

کوچه را دیدی به وقت شب چه تنها می شود بی تو از آن کوچه هم تنها ترم

غزل

وقتی غزل به یاد تو تفسیر می شود
این دردهای مانده به دل پیر می شود
با گرمی نگاه تو ای آفتاب عشق
این اشکهای یخ زده تبخیر می شود
در خوابی از غریبی و تشویش خفته ام
... خوابی که با حضور تو تعبیر می شود
بی حرف های ساده و شفاف پاک تو
حتی دلم زشعر و غزل سیر می شود
چندیست نبض ثانیه ها کند می زند
برگرد ، بی تو وعده ی دل دیر می شود....

بیا دیگر

چشمها را بر دریچه ی انتظار پلک نمی زنم.

اشکها در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.

آن سوی وسعت بارانی دل آفتاب یاد تو جاریست.

ساحل ماسه ای دستانم هنوز از عشق تو نمناک است.

نیلوفران خیس از شرم نگاه شعر شادی زمزمه می کنند.

نبض زمان نفس نفس میزند از حسرت دیدارت .

آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تورا منتظراست.

بیا که غروب دیگرازغربتش به تنگ آمده است.

بیا دیگر...

عشق

 

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!

آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!

... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !

تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!

تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!

بچه که بودیم

بچه که بودیم ...
شاید ما به سرعت از بچه گی هامون دور شدیم.
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
حالا که بزرگیم چه دلهای کوچکی
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود.
... کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم،
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود،
کاش قلبها در چهره بود.
حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه،
وما به همین سکوت دل خوش کرده ایم.
اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیه.
سکوتی را که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه.
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست،
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد.
دنیا را ببین…
بچه که بودیم بارون همیشه از آسمون میومد،
حالا بارون از چشمهامون میاد!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن،
بزرگ شدیم، هیچکس نمیبینه.
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم،
بزرگ شدیم..، توی خلوت.
بچه بودیم همه رو
۱۰
تا دوست داشتیم،
بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم.
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودن.
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط ،
باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی
۱۰
تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم یک ساعت بعد از یادمون میرفت،
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون می مونه و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم،
بزرگ که شدیم حتی
۱۰۰
تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه.
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیزکوچک بود،
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست.
بچه بودیم درد دل ها را به ناله ای می گفتیم و همه می فهمیدند،
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان می گیم و… هیچ کس نمی فهمه.
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم،
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی.
بچه که بودیم، بچه بودیم!
بزرگ که شدیم...
بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم!

تنها

آهـــــای کافـه چی !

از ما که گــذشـــت

اما اگر باز هـم کسی تـنها بـه ایـنجـا آمــد

از او نـپـرس : چه مـیـل داری ؟!

تـلـخ ترین قـهـوه دنـیـا را برایش بریز !

آدمهای تـــنـــهـــا ؛

مزاجشان به تـلـخـی عــادت دارد ...

سیب

میخــــــواهم عوض شوم!
چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟
میخـواهم تو دلتـــــنگ آغوشـم باشــــی!
میخـواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالای درخــــــت باشـم در دورتـــــرین نقطه
دقت کن!!
... رسیدن بـه مــن آسان نیـــــست
اگر هــمـتـش را نــداری .. آسیــبی به درخت نـــزن
بــــه همان سیـــب های کِرم خورده ی روی زمــــین قانـــــــــع بــاش .. هه . . . .

عشق

حکایت عشق ...
حکایت قهوه ای است که به یادت ،
" تلخ " نوشیدم !
و با هر جرعه اش اندیشیدم ،
که طعمش را دوست دارم یا نه ؟!
... .
آن قدر ماندم بین دوست داشتن و نداشتن که ...

تمام که شد فهمیدم باز قهوه می خواهم !
حتی . . .
تلخ ِ تلخ !

دل

لعنت به تو ای “دل”

که همیشه جائی جا می مانی

که تو را نمی خواهند…!!

همراه

به دنبال همراه "اول" نیستم !
این روزها اول ِ.. راه ، ..همه همراهند
باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر" گشت
همراهی تا آخرین قدمها