-
دارایهای ما
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:16
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد که داستانی در مورد آن هست که مردم آنجا با افتخار تعریف میکنند: در سال 1140 شاه کنرد سوم شهر را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه می برند وفرمانده دشمن پیام میدهد که حاضرهست که اجازه بدهد زنان و بچه ها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند...
-
کفشهای ِ تا به تا و وصـــــــــله دار ِ من کجاست؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:15
کفشهای ِ تا به تا و وصـــــــــله دار ِ من کجاست؟ خاطرات ِ خوب و شیرین ِ بهـــــــــار ِ من کجاست؟ کوچه هــــــــــــــای ِ خاکی و باهم دویدن هایمان شور و شوق ِ خنده ی ِ بی اختیــار ِ من کجاست؟ کاهگل ها عطر ِ دفتـــــــــــــرهای ِ کاهی داشتند خاک ِ باران خورده ی ِ ایل و تبــــــار ِ من کجاست؟ کو دبستان؟ کو کلاس ِ...
-
باز هم پاییـــــــــــــــز شد بابای ِ پیر ِ مدرســــه!
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:15
باز هم پاییـــــــــــــــز شد بابای ِ پیر ِ مدرســــه! خش خش ِ برگ ِ درختـــــان ِ چنار ِ من کجاست؟ کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزهــــــــــــــا خسته ام دلهـــای سنگی! روزگار ِ من ِ کجاست؟ شهراد میدری
-
عاشقانه ی کوتاه
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:14
عاشقانه ی کوتاه . تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد . به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد . هرچه تلفن را در مقابل صورتش، عقب و جلو برد ، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند . رو به من کرد و گفت: ببخشید آقا، چی نوشته ؟ گفتم: همه چیزم پیرمرد: الو سلام عزیزم ... دستش را جلوی تلفن گرفت و...
-
؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:11
آدمـــــی که غرق شود قطعا مـــــــی مـــیرد... چـه در دریـــــــــــا چـــه در رویـــــــــا
-
دلتنگی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:10
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد.. ایلهان برک ترجمه سیامک تقى زاده
-
آدمهای امن
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:10
آدم هایی که میدانند چه میخواهند را دوست دارم!آدم هایی که مرز دارند،که نه گفتن بلدند،که میتوانند بگویند چه چیز را میخواهند و چه چیز را نمیخواهند.آدم هایی که تو را در "هزارتوی ابهام" و "حدس بزن چه چیزی توی دلم دارم" گرفتار نمیکنند!آدم هایی که...آدم هایی که مرزشان مشخص است زندگی را راحت میکنند...نگاه...
-
زندگی فقط یک بار است
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:01
زندگی فقط یک بار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمیز دهیم زیرا ما در هر موضوعی فقط می توانیم یک بار تصمیم بگیریم زندگی دوباره ، سه باره ، چهار باره به ما عطا نمی شود که این را برای ما امکان پذیر سازد تا تصمیم های مختلف خود را مقایسه کنیم ... بار هستی / میلان کوندرا
-
دوستی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:01
لازم نیست یکدیگر را "تحمل" کنیم!!!!!!! کافیست همدیگر را"قضاوت" نکنیم. لازم نیست برای" شاد کردن" یکدیگر تلاش کنیم کافیست به هم" آزار" نرسانیم. لازم نیست دیگران را" اصلاح" کنیم کافیست به" عیوب" خود بنگریم. حتی لازم نیست یکدیگر را" دوست" داشته باشیم...
-
اسمت میان وزن غزل جا نمی شود
جمعه 25 مهرماه سال 1393 22:00
اسمت میان وزن غزل جا نمی شود وزنی به وزن اسم تو پیدا نمی شود هر کار می کنم که بگنجی میان شعر مفعول و فاعلات و فعل، ها! نمی شود ما عشق را به مسلخ یک واژه برده ایم دریا میان کوزه ولی جا نمی شود هرگز کسی شبیه من عاشق نبوده است دیگر کسی شبیه تو زیبا نمی شود باید دوباره گریه کنم بعد سالها این بغض با سکوت مداوا نمی شود دیگر...
-
انتظار
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:59
بدترین قسمت زندگی ، انتظار کشیدن است و بهترین قسمت زندگی داشتن کسی است که ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد … - ریچارد باخ
-
خیال
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:59
خیال تو اگر بیاید و مرا بردارد و با خود به خیابانهای تنهایی شهر ببرد و تو نباشی که دست مرا بگیری و از ازدحام تنهایی عبورم دهی خیال تو اگر بیاید و مرا بردارد و به قهوه خانه های عاشق شهر ببرد و تو نباشی که با فالهای قشنگ قهوه ات , مزه ی دهانم را شیرین کنی خیال تو اگر بیاید و مرا بردارد و به کوچه باغ خاطراتمان ببرد و تو...
-
؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:58
باید قبول کرد که به خاطر بعضى از دقایق، مى ارزد آن که انسان ماه ها و سال ها را از دست بدهد. - آنتوان چخوف
-
سکوت
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:58
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی دلت بگیره ولی دلگیری نکنی شاکی بشی ولی شکایت نکنی گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . . خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری ! خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . .
-
آخر
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:57
همیشه آخر هر چیز خوب میشود. اگر نشد ،بدان هنوز آخر آن نرسیده. چارلی چاپلین
-
عید
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:54
چه حال خوشی دارند آنان که به انتظارِ عید می نشینند به خیالشان این عیدی گرفتن های هرساله حالشان را دگرگون خواهد کرد من اما. . به این باور رسیده ام حالِ خوب دلِ خوش می خواهد ای کاش عیدِ امسال کسی بیاید و با بودنش حالمان را خوب کند. . . حاتمه ابراهیم زاده
-
از رفتنت نمی ترسم
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:54
از رفتنت نمی ترسم ترسم از این است که بعد از تو تمام شهر راه بیفتند دنبالِ من و سراغ ِ نُت هایی را بگیرند که از رقصِ انگشتانِ تو بر تنم پخش میشد روی کاغذ! و من نمیتوانم حالی شان کنم تمام موسیقی دانان آهنگ هایشان را باید بگذارند در کوزه و آبشرا بخورند وقتی حرکت دستانت بر تنم ترانه میشود مگر نه اینکه دور تسلسلِ بازوانت...
-
دلم یک هوای پاییزی می خواهد.
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:53
دلم یک هوای پاییزی می خواهد. یکی از آن باران های نم نم، یک هوای سرد پائیزی دو جفت پا، یک جفت دست در هم گره خورده. یک چتر بسته شده، یک خیابان، بی پایان یک شب خاطره انگیز، دلم می خواهد، تو را و همه ی اینها را با هم . .
-
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:50
-
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:49
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری بار ها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟ "چشم های سیاه سگ دار"ش، شده آتش بیار معرکه ات و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری عاقبت با زغال دست...
-
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست*
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:42
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست* حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست* دیگر دلم هوای سرودن نمیکند* تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست* سربسته ماند بغض گره خورده در دلم* آن گریه های عقده گشا در گلو شکست* ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد* ای وای، های های عزا در گلو شکست* آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود* خوابم پرید و خاطره ها در...
-
دلم چمدانی می خواهدکه بازش کنی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:42
دلم چمدانی می خواهدکه بازش کنی وپرازیادبودهای من باشد دلم یک دفتر،شعرمی خواهد به خط توبرای من که بگویی سرودمت به هرزمان به هرزبان به هربیان ومن دربیت بیتش گم شوم....
-
؟؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:41
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ... یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!! یک پزشک برای او دو قرص...
-
( جملاتى درباره تجارت )
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:40
( جملاتى درباره تجارت ) درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید. خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید. پسانداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج...
-
چه خبر از دل تو .... ؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:39
چه خبر از دل تو .... ؟ نفسش مثل نفسهای دل کوچک من می گیرد؟ یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی می میرد ! تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟ لحظه ای هم خبر از حالِ دل خسته ی من می گیری؟ ...شود آیا که شبی، دل مغرور تو هم، فکر چشمانِ سیاهِ دگری خاک کند... دستِ خالی ز وفایت روزی، قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند چه خبر از دل...
-
مادر
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:38
وقتی به خودت میای و میبینی یه ساعته به جای ترانه مورد علاقت،داری آهنگ باب اسفنجی رو زمزمه میکنی..... یعنی مادر شدی ! وقتی سهم تو از شور ترشی سر سفره ، هویج میشه.... یعنی مادر شدی ! وقتی شجاع میشی و با دمپایی تو سر سوسک میزنی و میگی:"دیدی ترس نداشت!!" یعنی مادر شدی ! وقتی خوابت میاد ولی بیدار میشینی تا کودک...
-
کوبانی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:37
تا چند چو داعش به سرم کوبانی بنیان جهان خراب شد، کو - بانی ؟ تنهایی و بی کسی و زخم و غم و درد مردم همه داعشند و من کوبانی..........
-
دلتنگی
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:36
اشکهـــــــــــــــــــــــــــایم تمام میراثی ست که برایم گذاشتــــــــــــــــــی!!! دردهـــــــــــــــــــــــایم راخرج کرده ام!!! امـــــــــــــــــــــا نگــــــــــــــــــــــــــران نباش تهیدست نشدم!!! دلتنگــــــــــــــــــــــــــــــی باقیست؛ این یکـــــــــــــــــــــــــی...
-
؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:36
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻢ! ☕
-
؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:35
مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا مینگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم. دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت.: وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردن ما کجا بودیم!!!! خدایا واسه داده ها و نداده هات شکر... یه صلوات بفرستیدوخداروشکرکنید خدایایک ذهن آرام..... یک تن سالم.........