-
؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:34
اگرکسی خوبیهای تورا فراموش کرد تو خوب بودن را فراموش نکن. (کورش کبیر)
-
دل
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:32
دل یک زن تمام دنیای اوست … شاه دنیایش باش ای مرد نه سردار سپاهی که احساسش را در هم می شکند !
-
؟؟؟
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:31
برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است آنانکه میفهمند عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند مهم نیست که چه "مدرکی" دارید مهم اینه که چه "درکی" دارید مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ میلِ ترکیبیِ بالایی دارند کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ...
-
یادش به خیر
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:30
اینو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کن : بی سر و صدا وسایلتونو جمع کنید، با صف برید توو حیاط، امروز معلم ندارید یادش بخیر ... یادتونه؟ توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز :| یادتونه؟ نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد (smiley) یادتونه؟...
-
آدم
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:25
ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺍﺳﺖ... ﮔﻞ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺷﺖ! ﮔﻞ ﻧﮑﺎﺭﯼ؛ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﺪ ... ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ... ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﻠﻒ ﺍﺳﺖ! ﮔﻞ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ؛ ﺯﯾﺎﺩ! ﺗﺎ ﻣﺠﺎﻝ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ، ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﺸﻮﺩ. ﺑﯽ ﮔﻞ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﺫﻫﻦ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺩﻡ، ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﺩ ...
-
ابن سینا
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:25
لباس فارغ التحصیلی در کل جهان یک شکل دارد . لباس بلند مشکی همراه یک کلاه چهار گوش که از یک گوشه آن منگوله ایی آویزان است.v اما تا حالا به این فکر کرده اید که چرا به این شکل است و اصلاً فلسفه وجودش چیست؟!!! چه پاسخی دارید که بدهید؟! احتمالاً خواهید گفت نمی دانم !!!! در ایران هنگامی که سوال شود این لباس و کلاه چیست اکثر...
-
پروانهها در پیله دنیا را نمیفهمند
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:24
پروانهها در پیله دنیا را نمیفهمند تقویمها روز مبادا را نمیفهمند دریا برای مردم صحرانشین دریاست ساحلنشینان قدر دریا را نمیفهمند مثل همه، ما هم خیال زندگی داریم اما نمیدانم چرا ما را نمیفهمند هر روز سیبی در مسیر آب میآید دیگر نیا این شهر معنا را نمیفهمند
-
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:23
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری بار ها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟ "چشم های سیاه سگ دار"ش، شده آتش بیار معرکه ات و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری عاقبت با زغال دست...
-
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:23
-
???
جمعه 25 مهرماه سال 1393 16:22
"برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است. آنانکه میفهمند عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند. مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ میلِ ترکیبیِ بالایی دارند. کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست پس وای بر جمعی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن...
-
پاییز
جمعه 25 مهرماه سال 1393 09:02
به گمانم پاییز مظلوم ترین فصل سال است فصل ایثار و بخشش فصل عشوه گری درختان فصل بارش ... فصل مهر ریز علی خواجوی تصمیم کبری ... پاییز با رنگ آمیزی درختان ما را به خود جلب می کند و با بی اعتنایی ما برگها را برای باروری به زمین می بخشد . پاییز ما را ببخش چون نمی دانیم پاییز بهاری است که عاشق شده است عاشق
-
آدم ها
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:17
آدم هایی که میدانند چه میخواهند را دوست دارم! . آدم هایی که مرز دارند،... که نه گفتن بلدند،... که میتوانند بگویند چه چیز را میخواهند و چه چیز را نمیخواهند.... . آدم هایی که تو را در "هزارتوی ابهام" و "حدس بزن چه چیزی توی دلم دارم" گرفتار نمیکنند! . آدم هایی که... . . آدم هایی که مرزشان مشخص است...
-
پاییز
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:16
آرزو می کنم توی این پاییز اگه فارغی ، عاشق بشی و اگه عاشقی ، عاشق تر... آرزو می کنم چشات از شادی برق بزنه دلت از خنده ی زیاد درد بگیره و هر صبح از هیجانِ شروعِ یه روزِ جدید، به خودت بلرزی. آرزو می کنم روزای پاییزیت پُر از پیاده روی های دو نفره ، پر از حسِ خوبِ با هم بودن باشه و هر شب یکی زیر گوشِت زمزمه کنه که چقد...
-
(حتی اگر آیینه باشی)
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:14
(حتی اگر آیینه باشی) گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی اما تو باید خــانه ی ما را بلد باشی یک روز شاید در تب توفان بپیچندت آن روز باید، راه صحرا را بلد باشی بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست باید سکوت سرد سرما را بلد باشی یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید نامهربانی های دنیا را بلد باشی شاید خودت را خواستی یک روز...
-
با خنده کاشتی به دل خلق٬ "کاش ها"
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:14
با خنده کاشتی به دل خلق٬ "کاش ها" با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش! معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟ دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟! از بس به ماه چشم تو پر میکشم٬ شبی آخر پلنگ...
-
پند
جمعه 25 مهرماه سال 1393 00:13
صاحب دلى،براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت . نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم !هر کس از شما که مى...
-
بخشش
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 20:22
روزی مرد فقیری از بودا سوال کرد :چرا من اینقدر فقیر هستم؟ بودا پاسخ داد: چونکه تو یاد نگرفته ای که بخشش کنی مرد پاسخ داد : من چیزی ندارم که بتوانم از آن ببخشم ب ... ودا پاسخ داد: چرا! محدود چیزهایی داری یک صورت که میتوانی «لبخند» بر آن داشته باشی یک دهان که می توانی از دیگران «تمجید» کنی یک «قلب» که می توانی به روی...
-
???
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 20:13
فردی چند گردو به رهگذری داد و گفت : بشکن و بخور و برای من دعا کن ! رهگذر گردوها را شکست ولی دعا نکرد . آن مرد گفت: گردوها را میخوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ! رهگذر گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»
-
مادر
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 20:11
آیا دوست دارید برای صلح جهانی کاری انجام دهید ؟ به خانه بروید و به خانوادتان عشق بورزید (مادر ترزا)
-
حرمت
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 20:07
زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، می پیچد به هم، گره گره می شود، یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ی ظریف کوچک زد، یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید، زندگی به بندی...
-
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﺗﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 19:51
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﺗﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﯾﻮﻧﺎﻧﯿﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﻫﺮ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﯾﮏ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ .ﺧﺪﺍﯼ ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ ﺯﺋﻮﺱ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ . ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﯽﺯﺋﻮﺱ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺸﻨﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﺍﻟﻤﭗ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩﺑﻮﺩ.ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻭ ﺟﻨﻮﻥ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺎﻧﯿﺎ . ﻣﺎﻧﯿﺎ ﭼﻮﻥﺧﻮﺩﺵ ﺧﺪﺍﯼ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﻃﺒﯿﻌﺘﺎ ﻋﻘﻞ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻫﻢﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩ ..ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ ﺳﺨﻨﯽ...
-
پدر ﺳﻮﺧﺘﻪ :::::
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 19:51
پدر ﺳﻮﺧﺘﻪ ::::: ﺩﺭ ﻣﺼﺮ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﻭﺍﻡ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻣﯽﺷﺪ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺑﺪﻫﯽ ﺟﺴﺪ ﻣﻮﻣﯿﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻣﯿﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ . ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻭ ﻭﺭﺷﮑﺴﺖ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﺭﺳﻮﺧﺘﻪ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻄﻼح ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻤﺎﻟﮏ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ . ﻟﻐﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﻫﺨﺪﺍ
-
اگرعمردوباره داشتم:
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 19:50
دان هرالد(طنزنویس امریکایی) اگرعمردوباره داشتم: اشتباهات بیشتری مرتکب میشدم همه چیزرا اسان میگرفتم ازعمراولم ابله ترمیشدم اندکی ازرویدادهای جهان راجدی میگرفتم اهمیت کمتری به بهداشت میدادم مسافرت بیشترمیرفتم ازکوههابیشتربالامیرفتم در رودخانه های بیشتری شنامیکردم بستنی بیشترمیخوردم و اسفناج کمتر مشکلات واقعی بیشتری...
-
بعضی حرفها.....
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 19:49
بعضی حرفها..... مانده ﭘﺸﺖ ﺑﻐﺾ ﺗﻠﺨﻢ ﺩﺭﺩِ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺮﺩِ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﻗﺎﻣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﯿﺸﻪ ﯼ ﻧﺎﻣﺮﺩِ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﭘﺎﮎ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯼ ﻏﻢ ﺭﺍ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﺩِ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﻪ ﻃﺮﺯﯼ ﮔﻨﮓ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﺩِ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﭘﺨﺘﮕﯽ...
-
غم - شادی
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 19:47
غم وقتی تقسیم بشود نصف می شود ولی شادی وقتی تقسیم شد دو برابر می شود... (ضرب المثل سوئدی)
-
معجزه
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 13:08
ﻣﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﺒﻮﺩﻡ … ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﯼ … ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻻﻑِ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﻮﺩ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿــﭽﮑﺲ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﻡ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿــﭽﮑـﺲ ﻭﺍﺑﺴـــﺘﻪ ﻧﺸﻮﻡ ﻭ ﻗﻠﺒـــــﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺒﺨــﺸﻢ ! ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ...
-
محبت
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 13:05
ﺍﻏﻠﺐ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ: ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ... ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ... ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ... ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ
-
"شادی ازخرد عاقل تر است
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 13:04
دان هرالد(طنزنویس امریکایی) اگرعمردوباره داشتم: اشتباهات بیشتری مرتکب میشدم همه چیزرا اسان میگرفتم ازعمراولم ابله ترمیشدم اندکی ازرویدادهای جهان راجدی میگرفتم اهمیت کمتری به بهداشت میدادم مسافرت بیشترمیرفتم ازکوههابیشتربالامیرفتم در رودخانه های بیشتری شنامیکردم بستنی بیشترمیخوردم و اسفناج کمتر مشکلات واقعی بیشتری...
-
؟؟؟
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 13:02
شرمسار عشق نیستم! اینکه هنوز بی تو زنده ام نه از بیوفایی من است نه از شیرین بودن زندگی... قبول کن مرگ کارش را خوب بلد نیست!
-
آدمهای امن
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 12:59
آدمهای امن آدمهای امن، همانها که همه چیز میتوانی بهشان بگویی... اینها تا لباسی تازه تنت ببینند نمیپرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟ میگویند چقدر قشنگه، بهت میآید، من عاشق این جنس ژاکتم. از سفر که برگردی نمیپرسند کجا رفتی؟ با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چهقدر هزینه شد؟ میگویند خوش گذشت؟ سرحال شدی؟...