اینا رو بخوونید خیلی قشنگه
دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است.
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد!
(تاده نظربیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!
(نسیم حبیبی / ۷ ساله)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!
(سوسن خاطری / 9
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورود آخر او دندان مصنوعی دارد!
(الناز جهوانگیری / 10 ساله)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند!
(سحر آذریان / ۹ ساله
بهشت، مى تواند کسى باشد که دوستش دارى
کسى که دوستش دارى ، مى تواند بهشت باشد
و مهم نیست اگر..
غروب ها بجاى نهر شیر و عسل
با قرصى نان تازه به خانه بیاید..
گاهى باید خودمان را مثل یک کتاب ورق بزنیم . مثل یک کتاب که فرصت ویرایشش به پایان نرسیده. باید آخر بعضی فکرهایمان نقطه بگذاریم که بدانیم باید تمامشان کنیم. بین بعضی حرفهایمان کاما که بدانیم باید با کمی سکوت ادایشان کنیم . بعد بعضی رفتارهایمان علامت تعجب و آخر برخی عادت هایمان علامت سوال . خودمان را هرچندشب یکبار ورق بزنیم تا فرصت ویرایش هست حتی بعضی از عقایدمان را حذف کنیم اما بعضی را پر رنگ . یک روز این کتاب چاپ می شود و آن را به دستمان میدهند و دیگر فرصت ویرایش نیست.
مادری پیر مرا،
نکته ای زیبا گفت!
از بد دنیا گفت!
گفت طاووس مشو
که به عیبت خیزند،
گر شوی شعله شمع،
زیر پایت ریزند!
گفت: پروانه مشو،
که به سرگردانی،
لای انگشت کتاب،
سالها میمانی!
نه زمین باش نه خاک،
که تو را خوار کنند،
وانگهی ذهن تو را،
پر ز مرداب کنند!
آسمان باش که خلق،
به نگاهت بخرند!
وز پی دیدن تو،
سر به بالا ببرند.
آسمان باش عزیز
آسمان باش عزیز
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست
حسین پناهی
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺳﯿﺮﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻭ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﺪ؟ ﻓﯿﻞ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ! ﺻﺎﺣﺐ ﻓﯿﻞ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻞ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﮑﻨﺪ. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻞ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺿﻌﯿﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﺼﻮﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻄﻮﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺻﺎﺣﺐ ﻓﯿﻞ ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻞ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺪﺗﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻃﻨﺎﺏ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺘﻢ. ﺗﻼﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻓﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ! ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ، ﺑﺎ ﻧﻮﻋﯽ ﻓﮑﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺍﺳﺖ. ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت.آن روز آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.…بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.…زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد:من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید،چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد.
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید
"عصر یخبندان مبارک"
مدتهاست مجازی می خندیم...
مجازی شادیم...
مجازی عاشق می شویم...
مجازی دیگران را دلداری می دهیم...
اما...
اما واقعی"تنهاییم"
واقعی درد می کشیم...
یخبندانیست زمین...
سرهایمان را در گوشی هایمان
فرو کرده ایم،
و در پناه فیلتر شکنها...
زاغ سیاه یکدیگر را هک می کنیم.
ببین...
اینکه به پایکوبی اش نشسته ایم،
انقراض عشق است وخوشبختی...
و اینک دست جمعی
آغاز عصر یخبندان را لایک می
کنیم...
"عصر یخبندان مبارک"
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است .این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود.....
لقمان حکیم گفت:
من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست !
کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
"مقدار دارو را افزایش بده !! "
ِ