ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﯾﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩ...
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯼ!
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺑﺴﺎﺯﯼ...
ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺭﺍ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ را..
ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺭﺍ...
" ﻣﻬﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ
ﺷـــﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . !
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . !
ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺟـــﻨﺲ ﺩﺭﺩﻡ . . .
ﻋـــﻼﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ . .. ﺑــﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﭘﺮ ﺩﺭﺩﯼ ﻫﻢ ﻋــﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ . . .
” ﺩﺭﺩ ” ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . . .
ﺍﯾﻦ ﺑـــﯽ ﻫــــﻤﺪﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﺸﺪ . . .
ﺳــﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــﻤﻪ ﺳـــﺮﺩﺭﮔﻤﯽ . . .
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫـــﻤﻪ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﺎﯼ ﭘـــﻮﭺ . . .
ﭼﺸــﻤﺎﻧﻢ ﺳﻮﺯ ﺩﺍﺭﺩ . . .
ﻧــــﻪ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ! ﻧﻪ ! ﺑﻠﮑﻪ ﭼـــﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــــﻤﻪ ﺁﻟـــﻮﺩﮔﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﻫﻦ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺩﻧﯿـــﺎ ﻫﻢ ﻣﮑﺜﯽ ﻣﯿـــﮑﺮﺩ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺩﻧﯿـــﺎ ﻫﻢ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﻧـــﺪﮐﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏـــﻢ ﻫﺎﯾﻢ . .
ﻫﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻋـــﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ . . . !
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿـــﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧـــﯿﺎ , ﺍﯾﻦ ﻏـــﺼﻪ ﯼ ﺗـــﻠﺦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺐ ﻣــــﻦ ﺷﺪ . . .
ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ “ ﺗﻠﺨﯽ” ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
درژاپن مردمیلیونری برای دردچشمش درمانی پیدا نمیکرد
بعداز ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت
راهب به او پیشنهادکردبه غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند
وی پس ازبازگشت دستورخرید چندین بشکه رنگ سبز را دادو
همه خانه رارنگ سبز زدند
همه لباسهایشان را
ووسایل خانه وحتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند
و چشمان او خوب شد.
تااینکه روزی مردمیلیونر راهب رابرای تشکربه منزلش دعوت کرد
زمانیکه راهب به محضر میلیونر میرسدجویای حال وی میشود
مردمیلیونر میگوید:
خوب شدم
ولی این گرانترین مداوایی بود که تابه حال داشته ام...
راهب باتعجب گفت اتفاقااین ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
برای مداوا
تنهاکافی بود
عینکی باشیشه سبز
تهیه میکردید !!
برای درمان دردهایت،
نمیتوانی دنیاراتغییردهی.
بلکه باتغییرنگرشت میتوانی دنیارابه کام خوددربیاوری
تغییردنیاکاراحمقانه ایست
ولی
تغییرنگرش
ارزانترین و
موثرترین راه است..
از صدای گذر آب چنان فهمیدم تندتر از آب روان، عمرگران میگذرد.
زندگی را نفسی، ارزش غم خوردن نیست! آرزویم این است آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست ..
خیلی لذت بخشه وقتی...
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس
وقتی کسی را میخندانی
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
نسیم خنک تو تابستون
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
هوای توی گل فروشی
بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت...
"احمد شاملو "
لازم نیست یکدیگر را"تحمل"کنیم، کافیست همدیگر را"قضاوت"نکنیم.
لازم نیست برای"شادکردن"یکدیگر تلاش کنیم، کافیست بهم"آزار"نرسانیم.
لازم نیست دیگران رااصلاح"کنیم، کافیست به"عیوب"خود بنگریم.
حتی لازم نیست یکدیگر را"دوست"داشته باشیم، فقط کافیست"دشمن"هم نباشیم.
آری، در کنار هم شاد بودن و با آرامش زیستن، سخت ساده است!
در کتاب خاطرات نلسون ماندلا آمده:
فرق من و زندانبانم را میدانی؟
زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند،
او تاریکی و غم را می بیند،
و من روشنایی و امید را ...
دید شما بسیار مهم است
زیبا بنگرید
موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن
۱ آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا “به تو” بخندند
۲ آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا “با تو” بخندند . . .
نترس
زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند.
کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد
و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد
ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند
و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.
زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند
و بر سر شوهر داد و بی داد زد
اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد
و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد
شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست
خنجری بیرون آورد و بر سینه زن گذاشت
و با کمال جدیت گفت:
آیا از خنجر می ترسی؟
گفت: نه
شوهر گفت: چرا؟
زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که
به او اطمینان دارم و دوستش دارم.
شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست
این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!
آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد
طوفان زندگی تو را فرا گرفت
همه چیز را علیه خود می دیدی
نترس!
زیرا خدایت تو را دوست دارد
و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است..
نترس