تربیت موفق


6  میـم و 7 ت در تربیـت مـوفق کـودک:

متخصّصین روانکاوی کودکان اثر شش میم را در تربیت کودک موثر می دانند و عنوان می کنند که:
نیاز روانی بچه های ما، عبارت است از انتقال اثر شش میم. این شش میم را هر کس در کارنامه گذشته زندگی اش دریافت کرده باشد، میم هفتمش "مــوفقیــت" است که خود به خود پدید خواهد آمد:

@ تو محبوبی @ تو محترمی @ تو مطرحی @ تو مهمی @ تو مفیدی @ تو می فهمی
اگر ما در رفتار و گفتارمان این 6 میم را به فرزندان مان انتقال دهیم میم هفتم "مــوفقیــت" خود به خود خواهد آمد؛ یعنی باتری روانی انرژی دهنده فرد شارژ خواهد شد. در آن صورت این آدم در تحصیل و زندگی و کار و... موفق خواهد شد.
البته ضد این شش میم که گفته شد، چیزهای دیگری هم هستند که اگر پدر و مادرها انجامش ندهند، عکس این نتیجه را می گیرند و آن آرایه 7 "ت" است که خیلی سخت است. این 7 "ت" را هر کسی دریافت کرد، "ت" هشتمش تباهی است که انتظارش را می کشد:

@ تنبیه @ توهین @ تهدید @ تحقیر @ تبعیض @ تنفر @ ترس
همه افراد شکست خورده و جامعه ستیزها و...، در کارنامه های خود این "ت" ها را دارند.

؟؟؟


اگر بروی شادم
 اگر بمانی شادتر
 بی من اما اگر بروی تنها کمی
 کمی ناشادم
 و این همان عشق است
تفاوتی که به مویی بسته است
 و چه خوب اگر
 که به موی تو بسته باشد...


- عبدالله صمدیان

؟؟


گاهی حتی سالها حرف زدن کافی نیست!
با بعضی ها باید به سکوت رسید، به یک لبخند، به یک نگاه!
رهایشان کرد، و با اطمینان به دست طبیعت سپردشان.

طبیعتی که در آن هر حضوری سایه ای،...
هر صدایی پژواکی،
هر زهری پادزهری،
و هر عملی عکس العملی دارد.

باید گذشت، رها کرد، آرام بود و ایمان داشت،
که زندگی در دنیا بی حساب نیست...

تفاوت


اگر بروی شادم
 اگر بمانی شادتر
 بی من اما اگر بروی تنها کمی
 کمی ناشادم
 و این همان عشق است
تفاوتی که به مویی بسته است
 و چه خوب اگر
 که به موی تو بسته باشد...


- عبدالله صمدیان

خدایا


خدایا شکرت
سر تا پایم را که خلاصه کنند , می شوم مشتی خاک ...!
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه ...
یا سنگی در دامان یک کوه ,
یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس ...
و یا شاید خاکی از گلدان ...!
یا حتی غباری بر پنجره...!
اما مرا از این میان برگزیدند
برای نهایت...
برای شرافت...
برای انسانیت...
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن...
دیدن...
شنیدن...
فهمیدن...
و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید...
من منتخب گشته ام برای قرب... برای سعادت... من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به انتخاب و تغییر...
به شوریدن...
به عشق....

وای بر من اگر که قدر ندانم.....

؟؟


زیباترین قسم سهراب سپهری: نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز...!!!

ساعت


کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر

دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !

که مـؤذّن، شبِ پیـش

دسته گل داده به آب

و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

که سحر برخیزد

شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !

که سحرگاه کسی

بقچه در زیر بغل،

راهیِ حمّامی نیست

که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این کوچه دگر

خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !

ماکیان ها همه مستِ خوابند

شهر هم . . .

خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !

که در این شهر، دگر مستی نیست

که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد

از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر

و در این شهر سحرخیزی نیست

و سحر نزدیک است

روزهای چوبی


روزهای رفته
 
به چوب کبریت های سوخته می مانند
 
جمع آوری شده در قوطی خویش
 
هر کاری می خواهی بکن
 
آن ها دوباره روشن نمی شوند
 
و روزی سیاهی آن ها  دستت را آلوده می کند
 
روزهای چوبی ات را  باید از همان آغاز
 
بیهوده نمی سوزاندی ..

خدا


نامه خدا به انسان
صبح که بیدارشدی نگاهت میکردم،اما متوجه شدم که خیلی مشغول انتخاب لباسی که میخوای بپوشی،فکر میکردم یه لحظه وقت داری بمن بگی"سلام"اما بعد دیدمت که ازجا پریدی،اما در عوض تو به دوستت تلفن زدی.با آن همه کارگمان میکنم که وقت نداری با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دوروبرت را نگاه میکنی؛شاید خجالت میکشیدی،یادم نکردی!بعد از انجام چند کار در حالیکه تلویزیون نگاه میکردی،شام خوردی،بازم با من صحبتی نکردی!به خانوادت شب بخیر گفتی و خوابیدی.نمیدانم چرا بمن شب بخیرنگفتی؛اما اشکالی ندارد مگر صبح بمن سلام کردی؟!صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های روزمره بود لمس کردم  چقدر مشتاقم که بگویم چطور می توانی زندگیه زیباتر ومفیدتر را تجربه کنی،احتمالاً متو جه نشدی که من در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.من آنقدر دوستت دارم که همیشه منتظرتم،  یک سرتکان دادن،یک دعا،یک فکر یا گوشه ای ازقلبت که بسوی من آید،به امید روزی که کمی بمن.   بدهی
بخاطر خودت! آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟اگر  نه عیبی ندارد من همیشه ؟دوستت دارم ،خدا....

شکایت


هر روز از اینکه دیگران در حق ما یا جامعه بدی کردند شکایت می کنیم.
آیا فکر کردیم ما خود ممکن است  یکی از آن دیگرانی باشیم که:
با کج فهمی و عدم درک درست به کسی صدمه زدیم؟
با تفسیر مسایل به نفع خود به حقوق دیگران تجاوز کردیم؟
با نسنجیدگی کسی را در جمع آزار دادیم؟
با رانندگی خلاف قانون موجب ایجاد خطر و عصبانیت شدیم؟
......؟
ما هر روز از دیگران انتقاد میکنیم چون اندکی شعور،  ملاحظه، انصاف و عدالت بخرج نمیدهند. غافل از آنکه خود یکی از آن "دیگران" هستیم. و دیگرانی که انتقادهای ما را گوش میکنند با خود میاندیشند:
خودت چی؟ یادت رفته .....؟
 من امروز  از خودم پرسیدم : در کجاها من یکی از " دیگران  بد "هستم.نتیجه جالب بود!!.