چقدرخوبه که تو هستی
چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که از چشمات میتونم شعر بردارم
تو که دلواپسم میشی همه دلواپسیم میره
شاید این واسه تو زوده یا شاید واسه من دیره
واست زوده بفهمی من چرا آواره دردم
واسم دیره از این خلوت به شهر عشق برگردم
واسم دیره پشیمون شم چه خوبه باتو شبگردی
واست زوده بفهمی که چه کاری با خودت کردی
...
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
دست در دست پرنده
بال در بال نسیم
ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از "کاش می شد"هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
بعضی از آدمها پر از مفهوم بودنند
پر از حس های خوبند
پر از حرفهای نگفته اند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان ...
خاطرشان....
حس های خوبشان...
آدمها
بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرحم به هر زخم است . .
وقتی تو می آیی
زنده می شوم
جوانه می زنم
دوباره می شکفم
ازهزارتوی اندوه
پنجره ای به سوی شادی و شکفتن می یابم
و پیچک خیالم
به سوی آرزوهای بزرگ
سرک می کشد ... !
دیری نمی پاید
تو می روی
پنجره روزنه می شود
بسته می شود
من خشک می شوم
پرپر می شوم
می میرم
و در برزخ دلتنگی ام
فقط با شمیم خوش خاطراتت
نفس می کشم !
((مجیـــدنوشیروانی))