قلب


چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم...
که مبادا کسی آنرا بدزدد و عاشقمان کند
غافل از اینکه برای عاشق کردنمان ، عقلمان را مید‌زدند....
و بعد ما میمانیم و "قلبی" که اندیشیدن بلد نیست!

ایران


گراهام هوگل, اهل انگلستان، نخستین کسیست که به تمام کشورهای جهان بدون پرواز با هواپیما سفر کرده است. اولین مُهر گذرنامه‌اش در تاریخ اول ژانویه ۲۰۰۹ در کشور اروگوئه ثبت شده و آخرینش در جزیره سیشلز در اقیانوس هند.
گراهام به تازگی مصابحه ای با شبکه Esquire Network انجام داده و در جواب به سوال «چه درسی از سفرهایت گرفتی؟» میگوید:
«درس اصلی که گرفتم این بود که هیچگاه ملتی را بخاطر دولتش قضاوت نکنم. دوستانه ترین کشوری که دیدم ایران بود. اصلا انتظارش را نداشتم. سوار در یک اتوبوس بین شهری بودم و پیر زنی کوچک جثه در مقابلم نشسته بود و با موبایلش صحبت میکرد. ناگهان رو به من کرد و با ایما و اشاره گوشیش را به من داد. من که نمیدانستم چه می خواهد، گوشی را گرفتم و گفتم "Hello"! صدای مردی جوان را شنیدم که خیلی روان انگلیسی صحبت می کرد. وی گفت که مادربزرگش نگران من است که نکند جایی را نداشته باشم که چیزی بخورم. او میخواست تا مرا به خانه اش ببرد تا برایم صبحانه درست کند. این بود که دوباره به انسانیت ایمان آوردم و دانستم که مردم ایران فراتر از ماوراء خوبند و بیخود نیست کوروش بزرگ اولین دادگر تاریخ ،ایرانیس

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،


.



ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،
 ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻥ،
 ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥِ ﻫﻢ،
 ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ
 ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺏ ﻣﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ

 ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻥِ ﺧﻮﺷﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮد...

ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ


ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ،
 ﺣﮑﺎﯾﺖ "ﻗﻬﻮﻩ " ﺍﯾﺴﺖ ،
 ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ... ...
ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ ﻧﻮﺷﯿﺪﻡ !
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﺮﻋﻪ ،
... ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ،
 ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻌﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟ !
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ،
 ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ !
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺷﺪ ،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ،
 ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ !
ﺣﺘﯽ ،
 ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ

بعضی ها


بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد...چگونه شد....اصلا خودت را میزنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت میبری.

بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت.نفس میکشی.آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هات ذخیره کنی...

بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه میکنی...

بعضی ها؛....

اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم؟

بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان...تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...اصلِ کار، تپش قلبشان...انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...

بعضی ها؛ بودنشان...همین ساده بودنشان...همین نفس کشیدنشان؛ یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان..

اصلا خدا جان؛ در خلقت بعضی ها؛ سنگ تمام گذاشته ای
سایه شان کم نشود از روزگارمان

گاهی وقت ها ...


گاهی وقت ها ...
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی...
دوستش بداری...
وَ برایش چای بریزی...

گاهی وقت ها...
دلت می خواهد یکی را صدا کنی...
بگویی سلام،
 می آیی قدم بزنیم؟!

گاهی وقت ها...
دلت می خواهد یکی را ببینی...

گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
 ندارد...!!!

ساده


در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم. . . در "دلم" دلتنگی ام را. . . در "سکوتم" حرف های نگفته ام را. . . و در "لبخندم" غصه هایم را. . . دل من. . . خردساااااال است !!! ساده می نگرد !!! ساده می خندد !!! ساده می پوشد !!! دل من. . . از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد !!! ساده می شکند !!! ساده می میرد !!! ســــــــــــــــــــــــــــــاده

؟؟


خوشبختی یک مقصد نیست بلکه یک مسیره.

پس هیچ لحظه ای بهتر از اکنون برای شاد بودن نیست.

برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی


برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
که شادی چون شود لبریز، غم می آورد گاهی
تن ات اسلوب ِ معماری، بهاری غرق در نارنج
قشنگی های ِ تو باغ ِ ارم می آورد گاهی
نسیم استاد ِ شیدایی ست از بس با سرانگشتش
به نستعلیق ِ مویت پیچ و خم می آورد گاهی
اگرچه بوسه ات شد باعث ِ ویرانی ِ ارگم
هنوز اما لبت خرمای ِ بم می آورد گاهی
چنان قدیسه و پاکی که بر هر لوح ِ زرینش
خدا نام ِ تو را وقت ِ قسم می آورد گاهی
بچرخ و باز کن درهای ِ رحمت را به رقص ِ خود
که از هفت آسمان بابا کرم می آورد گاهی
تویی در خاب ِ من شاید که عطر ِ زعفران دارد
زنی زیبا که چای ِ تازه دم می آورد گاهی
تو میخندی و من بدجور میلم میکشد سیگار
شراب ِ ناب با خود دود و دم می آورد گاهی
خودم این گونه میخاهم به خوشبختی چه مربوط است
هر آنچه چشمهایت بر سرم می آورد گاهی
ببخش از اینکه با گریه نوشتم نام ِ پاکت را
که شاعر اشک را جای ِ قلم می آورد گاهی

برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی


برای ِ با تو بودن عشق، کم می آورد گاهی
که شادی چون شود لبریز، غم می آورد گاهی
تن ات اسلوب ِ معماری، بهاری غرق در نارنج
قشنگی های ِ تو باغ ِ ارم می آورد گاهی
نسیم استاد ِ شیدایی ست از بس با سرانگشتش
به نستعلیق ِ مویت پیچ و خم می آورد گاهی
اگرچه بوسه ات شد باعث ِ ویرانی ِ ارگم
هنوز اما لبت خرمای ِ بم می آورد گاهی
چنان قدیسه و پاکی که بر هر لوح ِ زرینش
خدا نام ِ تو را وقت ِ قسم می آورد گاهی
بچرخ و باز کن درهای ِ رحمت را به رقص ِ خود
که از هفت آسمان بابا کرم می آورد گاهی
تویی در خاب ِ من شاید که عطر ِ زعفران دارد
زنی زیبا که چای ِ تازه دم می آورد گاهی
تو میخندی و من بدجور میلم میکشد سیگار
شراب ِ ناب با خود دود و دم می آورد گاهی
خودم این گونه میخاهم به خوشبختی چه مربوط است
هر آنچه چشمهایت بر سرم می آورد گاهی
ببخش از اینکه با گریه نوشتم نام ِ پاکت را
که شاعر اشک را جای ِ قلم می آورد گاهی