خدایا شکرت
سر تا پایم را که خلاصه کنند , می شوم مشتی خاک ...!
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه ...
یا سنگی در دامان یک کوه ,
یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس ...
و یا شاید خاکی از گلدان ...!
یا حتی غباری بر پنجره...!
اما مرا از این میان برگزیدند
برای نهایت...
برای شرافت...
برای انسانیت...
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن...
دیدن...
شنیدن...
فهمیدن...
و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید...
من منتخب گشته ام برای قرب... برای سعادت... من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به انتخاب و تغییر...
به شوریدن...
به عشق....
وای بر من اگر که قدر ندانم.....