مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!
بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند
کــج نینـدیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !
از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنن!
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد
گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد
با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد
دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
تازه از عطر نفس های تو فهمیدم چرا
کارشان رو به کسادی میرود عطارها
جای رسم دایره گاهی مربع می کشند
عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها
تو نقاشی کدام نقاشی ؟
لوناردو داوینچی یا پابلو پیکاسو
که اینطور همه جهان را
مبهوت خود کرده ای !
شالت پرنیان زیباییست که از دور تمام پروانه ها را به سمت خود می کشد !
بانو ! باید پنجره را
زودتر ببندم
تا باد موهایت را
از قاب نگاهم بیرون نریخته
و چشم هایی در خیابان
قصد دزدیدن این اثر هنری را نکرده اند !
نریمان ربیعی
.
لوناردو داوینچی یا پابلو پیکاسو
که اینطور همه جهان را
مبهوت خود کرده ای !
شالت پرنیان زیباییست که از دور تمام پروانه ها را به سمت خود می کشد !
بانو ! باید پنجره را
زودتر ببندم
تا باد موهایت را
از قاب نگاهم بیرون نریخته
و چشم هایی در خیابان
قصد دزدیدن این اثر هنری را نکرده اند !
نریمان ربیعی
.
راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.
راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است. این را بدان که آنچه حق توست، خود را به تو خواهد رساند
راز آرامش در گله مند نبودن است. آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.
راز آرامش درون دراین است که اشتباهات خودرا بپذیری وبدانی که فقط خودتومی توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.
راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.
راز آرامش درون در تمرین اراده است. حتی اگر نفست به شدت مخالف باشد.
راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.
راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خود آنها را خوشحال کنی.
راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.
راز آرامش درون در بی آزار بودن است. هرگز عمدا کسی را نرنجان.
راز آرامش درون کار کردن” درکنار” دیگران است، نه “در مقابل” آنها.
راز آرامش درون در پیروی از دستورات خدای بزرگ است.
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ،
ﺣﮑﺎﯾﺖ "ﻗﻬﻮﻩ " ﺍﯾﺴﺖ ،
ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ... ...
ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ ﻧﻮﺷﯿﺪﻡ !
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﺮﻋﻪ ،
... ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻡ ،
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻌﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟ !
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ،
ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ !
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺷﺪ ،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ،
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ !
ﺣﺘﯽ ،
ﺗﻠﺦِ ﺗﻠﺦ
از مصدق پرسیدند فرق بین یک مدیر ایرانی و مدیر غربی چیست؟
او گفت تفاوت آنها فرق بین توالت ایرانی و توالت فرنگی است.
پرسیدند منظورت چیست؟
گفت چنانچه بخواهید توالت فرنگی را عوض کنید فقط باید چهار تا پیچ رو باز کنید، ولی اگر بخواهید توالت ایرانی را تغییر دهید باید کل توالت رو بشکنید و کاشی و سرامیک دور و بر را بکنید و سیمان زیر آنرا خرد کنید تا بتوانید آنرا عوض کنید.
امروز تصمیم عجیبی گرفته ام
می خواهم دست خودم را بگیرم
و ببرمش پارک
خودم را می برم کافی شاپ
کاپوچینو با خامه اضافه
"گور پدر رژیم سلامتی "
خودم را سوار تاب کنم
و تاب دهم
بگذار مردم هرچه می خواهند قضاوت کنند
"گور پدر....."
چرا پدرشان
گور خودشان
روی خط وسط خیایان راه می روم
باید دست خودم را محکم بگیرم
از دخترک گلفروش همه گلهایش را می خرم
و تقدیم می کنم به خودم
...
اگر باران گرفت ..
چترم را باز می کنم .خودم را می چسبانم به خودم که خیس نشود
کاری به قضاوت مردم ندارم
"گور .......)
(توماس گراهام بک)
گاهی وقت ها ...
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی...
دوستش بداری...
وَ برایش چای بریزی...
گاهی وقت ها...
دلت می خواهد یکی را صدا کنی...
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقت ها...
دلت می خواهد یکی را ببینی...
گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد...!!!