فریب

زندگی چه قدر سخت شده است این جا!

بیا به خانه ی اول برگردیم؛
دوباره تو وسوسه ام کنی
و من این بار
... فریب تو را نخورم...

( رضا کاظمی )
 

تنهایی

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

وسعت تنهائیم را حس نکرد...

در میان خنده های تلخ من...
...
گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی...

درد بی کس ماندنم را حس نکرد...

آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پایانیم را حس نکرد

؟؟؟

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت /

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت/

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم/
...
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت/

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود/

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت/

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید/

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت/

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد/

پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

... عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

بودن تو

کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب
زیر این سقف سیاه
که به زیبایی دل تنهای تو باشد
پنجره هایش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ دیوار اتاقش گل یاس
لبخند تو را می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هر صبح اقاقی ها را
... از تو سرشار کنم
همه ی دلخوشی ام بودن توست
وچراغ شب تنهایی من
نور چشمان تو است
کاشکی در سبد احساسم
شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
تو به من نزدیکی و خودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبید

دل

این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم زهر جدایی را بخور
چوب عمری باوفایی را بخور
ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت
... خنده ای بر خاطراتت کرد ورفت
من که گفتم این بهار پژمردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست
آه....عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل

یکی

تصور کن هیچ بهشتی در کار نیست
آسان است اگر تلاش کنی
و هیچ جهنمی در زیر پایمان نیست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسان‌ها
... برای امروز زندگی می‌کنند ...

تصور کن هیچ کشوری نیست
تصورش سخت نیست
هیچ بهانه‌ای برای کشتن یا مردن در راهش نیست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسان‌ها در صلح زندگی می‌کنند

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امیدوار روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود

تصور کن مالکیتی وجود ندارد
تعجب می‌کنم اگر بتوانی
نیازی به حرص یا گرسنگی نیست؛
برادری بشر.
تصور کن همه مردم
زمین را با یکدیگر قسمت می‌کنند...

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امیدوار روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود

جان لنون

گلپا

در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی
... زیر سنگینیه بار غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست

در به دست آوردنت بردباری ها شده
بی قراری ها شده شب زنده داری ها شده
در به دست آوردنت پایداری ها شده
با ظلم و جور روزگارسازگاری ها شده

ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
See More

؟؟

نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد

حتما، حالا
... زیر باران مانده است

و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم..



رسول یونان

؟؟

دل من می خواهد........
که بدانی بی تو
دلم اندازه دنیاتنگ است.
جای من یک دل سیر
چشم درآینه اندازوبگو:
... بهترینم,ای دوست
یادگاردیروز
دل من یک دل سیربرایت تنگ است...........♥