شانس


یک روز در روستا اسب پیرمردفرار کرد.همه گفتند چه بدشانسی!
پیرمرد گفت:از کجا معلوم؟
چند روز بعد اسبپیرمرد  با یک گله اسب برگشت.همه گفتند چه خوش شانسی!??
پیرمردگفت:ازکجامعلوم؟
چند روز بعد پسر پیرمرددرحالی که داشت یکی از اسبهارا رام میکرد از پشت اسب بزمین خورد و پایش شکست.همه گفتند:چه بدشانسی!
پیرمردگفت:از کجا معلوم؟
چند روز بعد ژاندارمهابه روستا آمدند و همه جوانان را برای جنگ بردند بغیر از پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.همه گفتند:عجب خوش شانسی!??
پیرمردگفت:از کجامعلوم؟؟؟؟
حالا زندگی ما هم پرازاین "ازکجامعلوم" است.پس بازم باید در همه حال شاکر و امیدوار بود.چون
بازم ازکجا معلوم که این مشکلات واقعا مشکل باشند که ما داریم؟
از کجا معلوم که دوست نزدیک ما که همیشه لبخند زیبا روی لباش نشسته و موجب دلگرمی ما به زندگیه، دلش پر از غم سنگینیه که حتی نمیتونه بازگو کنه.
پس بیایید بدون هیچ چشم داشتی مهربانانه حراج محبت کنیم.چون از کجا معلوم شاید.....

من عاشق امروزم...


من عاشق امروزم...
دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،
برای همیشه دیروزم گذشته است،
تمام شده است،
اما هنوز امیدی هست،
از دیروزم درس می گیرم،
تا امروزم را بسازم،
من عاشق امروزم...
امروز،
همین حالا،
این لحظه،
نمیگذارم فردا نگرانم کند،
شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،
شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ،
مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده که نگرانش شوم،
من عاشق امروزم...
هدیه خداوندست ،
امروز بهترین لباسم را میپوشم،
بهترین عطرم را میزنم،
تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛
حتما برای عزیزانم گل میخرم،
کتابهای نخوانده ام را می خوانم،
برای دیدن رنگین کمان عجله میکنم،
از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم،
بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم،
والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم... را
تقدیم میکنم با عشق
به خانواده ام
به دوستانم، همکارانم...
من عاشق امروزم...
چقدر کار برای امروز دارم...
باید امروزم را زندگی کنم....

خدا


 
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!.

ﺣﻠﻘﻪ


 "
ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﺪ؟ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﻣﻬﺮ ﺩﺭ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﯿﺘﺮﺍﺋﯿﺴﻢِ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ؟
ﺩﺭ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﯿﺘﺮﺍﺋﯿﺴﻢ ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﺰﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻦ ﺍﺳﺖ ،
ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻘﺸﻬﺎﯼ ﺑﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺣﻠﻘﻪ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺿﻮﺡ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﻭﻫﺮ ﻧﯿﺰ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ .
ﻣﯿﺘﺮﺍ ﺍﯾﺰﺩ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﯿﻤﺎﻥ
ﺯﻧﺎﺷﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﺍﺯ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﺭﺍﺩﺕ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﻧﺸﺎﻥ
ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺍﯾﺰﺩ ﻣﻬﺮ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ
ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻬﻨﺘﺮﯾﻦ ﺭﺳﻤﻬﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﯿﺘﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺠﺎﯼ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻃﻼﻋﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﻣﺤﺪﻭﺩﯼ.....

خدا را جست وجو کردم،

خدا را جست وجو کردم،
در کنایس یهود،
و در جانب دیوار غربی.
در کلیساهای نصرانی،
بر روی صلیب،
در پی او می گشتم.
به پرستشگاه‌های هندیان سرکشیدم.
به مسجد رفتم،
به کعبه در معبد او را جست وجو کردم.
و در مراسم و قربانی ها.
در نماز و یوگا، خدا را طلبیدم.
تا این که ندای خدا را شنیدم که به من می‌گفت:
ای بنده من! کجا را جست وجو می کنی؟
من کنار تو هستم.
اگر تو جوینده حقیقی باشی،
مرا می بینی مرا در لحظه‌ای از زمان دیدار خواهی کرد... کبیر

بچه که بودیم


بچه که بودیم یادمون دادن که شروع هر کاری با نام خداست و فقط این اسمه که گره های کور زندگی مونو باز می کنه.

بزرگ که شدیم یادمون رفت ، که آنقدر پیچ خوردیم تو گره های زندگی که کور شدیمو نمی بینیم کسی رو که فقط اسمش کافیه تا هر در بسته ای باز بشه .

بچه که بودیم یادمون دادن رسم خط و پاره خط و اینکه یه خط از کجا شروع می شه و به کجا ختم.

بزرگ که شدیم یادمون رفت خط هایی که رو صورتمون رسم شد، ردپای کدوم درد به جا مونده رو قلبمون بوده و از کجا شروع شد و اصلا به کجا ختم؟

بچه که بودیم یادمون دادن چطور مدادرنگی هامونو به بغل دستی مون که یادش رفته بیاره یا اصلا نداشته که بیاره، شریک شیم تا نقاشیش بی رنگ نمونه.

بزرگ که شدیم یادمون رفت سفره ی خالیه همسایه مونو، و هیچ تلاشی برای شریک شدن تو رنگی شدنش نکردیم.

بچه که بودیم یادمون دادن برای کمک به بابای مدرسه، هفته ای یه بار خودمون آشغالای حیاطو جمع کنیم.

بزرگ که شدیم یادمون رفت به رفتگری که تو چله ی زمستون آشغالای کوچه رو جارو می زنه ،حتی سلام بدیم.

بچه که بودیم یادمون دادن که وقتی تو بازی یکی خورد زمین، چطور دستشو بگیریم و کمکش کنیم تا دوباره با

خدایا


خدایا:
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت...
اما شکایتم را پس میگیرم...
من نفهمیدم...
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت...

نگاهم به تو باشد...
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنارم من نیست...
معنایش این نیست که تنهایم...
معنایش اینست که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت...
با  تو تنهایی معنا ندارد...
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم...

دوستت دارم  ** خدای من **

دوست


.. دو دوست در بیابان همسفر بودند ، در طول راه با هم دعوا کردند ، یکی به دیگری سیلی زد ، دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت : امروز بهترین دوستم بهم سیلی زد ، آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند ، ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد ، اما دوستش او را نجات داد ، او بر روی سنگ نوشت : امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد ، دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید : چرا وقتی سیلی ات زدم بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟ دوستش پاسخ داد : وقتی دوستی تو را ناراحت میکند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند ، ولی وقتی به تو خوبی میکند باید آن را بر روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند ..          .. " تقدیم به  تمامی دوستان "..  بامعرفتم...

ﺩﻟــــــــــــــــــﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ،


ﺩﻟــــــــــــــــــﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺳـــــــــــــــﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑـــــــــــــﺎﻻ !..
تلاﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ.
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ، ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ ..          ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ،
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﺶ، ﺁﺭﺯﻭﯾﺖ ﺑﻮﺩ…          ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ.
 ﺑﻐﻀﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ،ﺭﻧﺠﺖ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ !..
خدا جوابش را خواهد داد........

دکتر علی شریعتی


دکتر علی شریعتی

در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.

دکتر علی شریعتی

درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است..
ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است

دکتر علی شریعتی

خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد..

دکتر علی شریعتی

ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ..
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ
ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ..
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ..
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ..
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".

دکتر علی شریعتی

بر آنچه گذشت, آنچه شکست, آنچه نشد... حسرت نخور ؛زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...

دکتر علی شریعتی

قضاوت با خودتون آیا بازهم تمسخرمون رو ادامه بدیم؟!

با کپی کردن این متن به روحش آرامش بدهیم...