باور کن
این روزها
دلگیر باشی
صد شرف دارد تا دلِت گیر باشه..
ﺧﺪﺍﯾـــــﺎ
ﻗﺎﯾﻖ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﮐﻪ ﺟﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...
ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺭﺍﻫﯿﺎﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻠﯿﻄﺎﺵ ﻫﻤﺶ ﺭﺯﺭﻭ ﺷﺪﻩ ...
ﻧﺎﺻﺮ ﺑﯿﻨﺎﻣﻮﺱ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺯﺭ ﻣﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ...
ﻻﺍﻗﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ 8 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ... ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﻧﻔﺘﯽ ﻓﺮﺟﯽ ﮐﺮﺩ ...
من میخواهم رسما از بزرگسالی استعفا دهم و مسوولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول کنم…
▪ میخواهم به یک ساندویچفروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستا...ره است.
▪ میخواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون میتوانم آن را بخورم!
▪ میخواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم.
▪ میخواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
▪ میخواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد میگرفتم، وقتی نمیدانستم که چه چیزهایی نمیدانم و هیچ اهمیتی هم نمیدادم.
▪ میخواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.
▪ میخواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و میخواهم که از پیچیدگیهای دنیا بیخبر باشم.
▪ میخواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمیخواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحتکننده، صورتحساب، جریمه و …
▪ میخواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبتآمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و …
خدایا
همه از تو می خواهند " بدهی "
اما, من از تو می خواهم " بگیری "
خستگی,دلتنگی و غصه ها را,
از لحظه لحظه روزگار همه آنهایی که دوستشان دارم ♥
همه ی کارهایت رابخشیدم
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا..................
به برگشتنت امیدوار نگه داشته . . .!!