شادی

باید دنبال شادی ها گشت، غم ها خودشان ما را پیدا می کنند.
 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چگونه میتوانند با دیگری بخوابند؟؟!؟....
من ...بالشم را عوض میکنم ...
دیگر خوابم نمیبرد

خدایا

خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .

خدا

من بدم
میدونم
لایق بخشش تو نیستم
اما
تو ببخش
... فرصتی دوباره بده
چون
تو خدایی

بودن

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
...فقط راه برو
نه.
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی


عباس معروفى

یاد تو

چگونه دلم تنگ نشود

برای توئی که مدام در ذهنمی

وخانه خاطراتم مملو از عطر بودن توست
...
ومن دیوانه می شوم

وقتی بستریادت به آغوش می کشاند مرا هردم

باور

هنوز هم باور دارم
دستانی را که به گرمی می فشارم
و احساسی را که باران بر من می بارد
و امیدی را که با هر افق در من زنده می شود
همیشه باورداشته ام
...عشق را
حتی امروز که رو دست خورده ام
دستانی را که به گرمی می فشردم
من
همیشه باور کرده ام
تغییر را
حتی امروزی راکه خفه شده ام
در این شهر غبار آلود
تیره روزهایی که چشم چشمی را نمی بیند
و دریغ از قطره ای نسیم
همیشه باور داشته ام
حتی
در چنین روزهایی
زندگی را

مادر

گفتم مادر! ... گفت: جانم
گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم
...
اما یک بار نگفتم:
مادر من خوبم
شادم...!

همیشه از درد گفتم
و از رنج.....!

... مادر دوستت دارم

؟؟

هنوز هم باور دارم
دستانی را که به گرمی می فشارم
و احساسی را که باران بر من می بارد
و امیدی را که با هر افق در من زنده می شود
همیشه باورداشته ام
... عشق را
حتی امروز که رو دست خورده ام
دستانی را که به گرمی می فشردم
من
همیشه باور کرده ام
تغییر را
حتی امروزی راکه خفه شده ام
در این شهر غبار آلود
تیره روزهایی که چشم چشمی را نمی بیند
و دریغ از قطره ای نسیم
همیشه باور داشته ام
حتی
در چنین روزهایی
زندگی را

بغض

بغضهای مرطوب مرا باور کن ،
این باران نیست که میبارد ،
صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد.