خاطره

تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

بن بست

هیچ گاه به کوچه بــــن بست نا ســــزا نگـــو...

رنـــــج بـــن بست بودن بــــــرای کــــــــــوچه کافی است

سرزمین من

اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
... قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
درد همان "درد"
و گرگ همان "گرگ

زمان

کاش میشد فهمید...
تو ,روی کدوم عقربه ساعت نشستی
که
زمان , تورو به من نمی رسونه....!!!!

شاید

انتهای "شاید" به کلمه ی "هرگز" متصل است و "هرگز" کلمه ی تلخ و تاریکی ست که تازگی ها، مثل ادراک ِ گنگ ِ مرگ، وارد ذهنم شده و آن پس و پشت ها منتظر خودنمایی نشسته است.

جایی دیگر - گلی ترقی

تفاوت

اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ تو را می گرفتم ، وگر سنگ بودم به هرجا که بودی سر رهگذر تو جا می گرفتم ، اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی ، وگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی مرا می شکستی .

عشق

دلت را به کسی بسپار که لیاقتش را داشته باشد

نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپد

چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کند

سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپش قلبت تو را بشناسد

آرامش نگاهت را به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشد

لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشد

رؤیاهایت را با چهره کسی تصور کن که زیبایی را احساس کند

چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشد

عاشق باش اما عاشق کسی که تک تک سلول هایش تقدس عشق را درک کرده باشد

زخم

تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو ...!

خنده - گریه


ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﺻﺪﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ...
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ , ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺻﺪﺍ !ﺍ

قطار زندگی


آنقدر دل کندن از تو سخت است که در آخرین واگن قطار نشسته ام!
تا هر چقدر میشود...
دیرتر ترکت کنم!!!