روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد .او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد.این تجربه باعث شد که بقیه ی روزها با چشمهای باز سرش را به سمت پایین بگیرد – به دنبال گنج – او در مدت زندگیش 296 سکه ی یک سنتی ، 48 سکه پنج سنتی ، 19 سکه ی ده سنتی ، 16 سکه ی بیست و پنج سنتی ، 2 سکه ی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی یک دلاری پیدا کرد . یعنی در مجمع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره ی درختا ن افرا در سرمای پاییز را از دست داد .
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید. پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد .
درود
جالب بود