ردپا
یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که ...
بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه،سخت ترین دوره زندگی او را از سر گذرانده است.این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت:خدایا تو به من گفتی که در تمام طول این راه را با من خواهی بود،ولی حالا متوجه شدم که در سخت ترین دوره زندگیم فقط یک جفت رد پا دیده می شود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذاشتی.خداوند جواب داد، من تو را دوست دارم و هرگز ترکت نخواهم کرد.دوره امتحان و رنج،یعنی همان دوره ای که فقط یک جفت رد پا را میبینی زمانی است که من تو را در آغوش گرفته بودم.
آموخته ام که وابسته نباید شد!
نه به هیچ کس،نه به هیچ رابطه ای!!
و این لعنتی:::
نشدنی ترین کاری بود که آموخته ام.....!!!
مـــــن ....
از تمامـــ آسمـــان ..
یکــــ بــــاران را میخواهمـــــ ...
و از تمــــام زمیــــن ..
یکـــ خیابانـــــ را ...
و از تمــ ــامــ تـــ ــو
یک دستـــــ
که حلقه شده بر کمرٍ مـــــن
آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛
چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد.
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست.
مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .
تنها چیزی که تو زندگیم به صورت تخصصی بهش تسلط دارم ،
انتخاب آدم های اشتباه برای دوست داشتنه !
آنقدر پیشِ این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم که وقتی سراغت را می گیرند شرم دارم بگویم: « تنهایم گذاشت »
زندگی تاس خوب آوردن نیست،
تاس بد را خوب بازی کردن است.!