دلتنگ

دلت که تنگ یک نفر باشدخود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای

فراموش کنی، فایده ندارد...

تو دلت تنگ است ....

دلت برای همان یک نفر تنگ است...

تا نیاید ... تا نباشد ... هیچ چیز درست نمی شود....


رسم

چه رسم جالبی است،

محبتت را میگذارند پای احتیاجت،

صداقتت را میگذارند پای سادگیت،

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،

... ... و وفاداریت را پای بی کسیت،

و آنقدر تکرار میکنند که خودت

باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج....!!!

سادگی

ساده لباس بپوش!

ساده راه برو!

اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!

زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند!

برای درهم شکستن غرورت!!!

کودکی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
* پدر تنها قهرمان بود.
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

نقاشی

نقــاش بـاشـی!

چـقــدر می گیـری که بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟

بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم

یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد

... راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم

نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟!

زمان

کی گفته زمان طلاست؟
من مزه مزه اش کردم...
زمان عین الکله... ثانیه ثانیه میسوزونه میره تو عمق وجودت...
مست مست که شدی, چشاتو باز میکنی
میبینی عمرت گذشته و تو موندی‌و خماری از دست رفتن یک عمر...

ماندن - رفتن

می مانم ...

می روی ...

لعنت به این افعال !

که ماندن را برای من صرف کرد و رفتن را برای تو !!!

خوشبختی

اگر در شوربختی و از روی نیاز دیگری را جستجو کنی؛ پیوند حاصل، پیوندی نادرست خواهد بود و اگر در خوشبختی و رضایت از آنچه هست دیگری را بجویی، پیوند حاصل هرگز نادرست نخواهد بود...
آری در خوشبختی دیگری را بجوی...

برویم

گاهی دلــــم میخواهد وقتی مثل کودکی هایم بغــــــــض میکنم

...



خـــــــــدا از آسمان به زمین بیاید...


اشـــــــک هایم را پاک کند ...


دستم را بگیرد ...


و بگوید :


" اینجا آدمــــــــــا اذیتت میکنن ؟؟!!


بیا برویم

سرما

شنیــده بودم که "خاک سرد است".

ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است،

که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را ...