هرکسی را هست معبودی دگر
در دل او هست مقصودی دگر
جمله را معبود نه غیر هوا
لحظه ای ناکرده طی راه خدا
از برای شهرت و نام و ریا
میگذارد ذکر و تسبیح و دعا
وین دگر از مذهبش لاف و گزاف
جز تعصب نبودش هیچ اعتراف
عین مذهب را عبادت کرده است
مستی و تقلید عادت کرده است
این ندانسته که مذهب،مذهبست
سوی مذهوب الیهی کان رب است
این ندانسته که مذهب هست راه
نیست از بهر پرستش چون اله
نی دمی الله پرستی می کند
بلکه بی ره ، ره پرستی می کند
گر تو حق را می پرستیدی دمی
داشتی با حق پرستان همدمی
گر تورا بویی ز حق در جان بدی
کی چنین مغرور و سرگردان بدی؟
ذوق عرفان گر تو باور داشتی
حق شناسان را نکو پنداشتی
ساقیا ! مستم کن از جام الست
تا به مستی وانمایم هرچه هست
ساقیا ! ز اهل خلاصم کن دمی
عارف توحید خاصم کن دمی
صحبت عرفان کجا و دیو و دد ؟
خست ابنای جنسم میکشد
تا به کی باشم به کنجی منزوی؟
با رفیقان خبیس و دنیوی ؟
گرچه در صورت شبیه آدمند
لیک در معنی ز حیوان بس کم اند
چون برآمد آفتاب معرفت
میگشاید شهپر عالی صفت
ملاصدرا