یاد دارم در غروبی سرد،سرد....


یاد دارم در غروبی سرد،سرد....
میگذشت از کوچه ما دوره گرد....
داد میزد کهنه قالی میخرم،کاسه و ظرف سفالی میخرم....
گر نداری کوزه خالی میخرم....
اشک در چشمان بابا حلقه زد....
عاقبت اهی کشید بغضش شکست....
اول ماه است و نان در سفره نیست....
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؟؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود....
اتفاقا مادرم هم روزه بود....
خواهرم بی روسری بیرون دوید....
گفت اقا سفره خالی میخرید؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد