عمریست که ما چشم به راه خودمانیم
در حسرت یک نیم نگاه خودمانیم
از چاله گذشتند همه ساده ولی ما
نزدکترین طعمه به چاه خودمانیم
هرگز به تعادل نرسیدیم در امیال
ما برده این خواه و نخواه خودمانیم
نفرین شدهایم از لب گیرای خود آخر
ما بغض فروخورده آه خودمانیم
برداشتهاند از سرمان هرچه کلاه است
یک عمر به دنبال کلاه خودمانیم
پیدا نشدیم آن همه گشتیم، نگردید
ما سوزن گمگشته کاه خودمانیم
قاصر خودمانیم مقصر خودمانیم
محکوم به اقرار گناه خودمانیم
حاجت به دم و روبه و قاضی نبود خود
در محکمه عدل گواه خودمانیم
از ماست که بر ماست شکایت نتوان کرد
خود رعیت و و داروغه و شاه خودمانیم