آه ، آدم دلش که پر باشد ، دوست دارد به کوچه ها بزند


آه ، آدم دلش که پر باشد ، دوست دارد به کوچه ها بزند
 برود از خودش فرار کند ، به همه چیز پشت پا بزند

دوست دارد به مرگ فکر کند ، زندگی را حجاب میداند
 دوست دارد که بی حجاب شود ، حرف را با خود خدا بزند


 توی مغزت مدام میشنوی ، منطقی فکر کن ضعیف نباش
 مرد باید به درد تکیه کند ، بیخودی خوب نیست جا بزند

دل به دریا زدی و طوفان شد،به غرور نهنگ ها برخورد
 موج منفی گرفت دریا را ، که سرش را به صخره ها بزند

فکر کن سفره ماهی پیری ، که تنش خسته از پذیرایی است
 با چه انگیزه از ته دریـــــــا ، مرد صیاد را صــــــدا بزند

فکر کن بچه لاک پشتی که روی ریلی به پشت افتاده
 وقطاری به سمت او راهی است...خنده دار است دست و پا بزند

زندگی رو به قبله خوابیده ، مرگ همبستر قدیمی اوست
 زندگی تشنه ی همآغوشی است ، یک نفر مرگ را صدا بزند

هر چه گشتند هیچ چیز نبود ، هرچه گشتیم هیچ چیزی نیست
 آدمیزاد نا امید شده ، تا به کی پنجه در هوا بزند

آسمان بر سرم سوار شده ، دل من آلت قمار شده
 زندگی مثل زهرمار شده ، یک نفر چارپایه را بزند . . .

سعید حیدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد