خود را شبی در اینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
... حتی ستاره ای هم نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح اینه برفی نسشت
دستی بر ان سپیده کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در ان سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای را نکشیدم دلم گرفت....