می آیی

هنوز پشت پنجره نشسته‌ام
تا بیایی،
مثل آن‌وقت‌ها: از در؛ از پنجره؛ از دیوار
و از لوله‌ی بخاری حتا !
اما تو
... با دست‌های مهربانی که از ماه
سهمی برایم هدیه آورده‌اند
مثل خانم‌ها در می‌زنی
کفش‌هایت را درمی‌آوری
داخل می‌شوی؛
و بعد...
هیچ!
تو آمده‌ای
و منِ کم عقل
هنوز پشت پنجره نشسته‌ام
تا بیایی!

( رضا کاظمی/ 87 )
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد