دوستت دارم را
به تو می گویم، به تو ای چشمه ی نور
به تو ای باغ بلور
به تو ای خوشه ی سرشار امید
که فضای دلم این شالیزار
یکدم از جلوه ی پر گستره ات خالی نیست
ای طنین نفست در تپش قلب سکوت
نرم چون سایش بوی گل باران زده بر بال نسیم
پاک چون بوسه ی پروانه به زلف تر شبنم،
و عبور از پل باد
ای سراپای وجودم شده لبریز تو چون جام و شراب
از تو خالی شدنم
آخرین فصل کتاب
بی تو من دلتنگم
مثل ابری که نبارد هرگز
غربتم بی تو سرانجام ندارد هرگز
خلاء زندگیم را روزی
رنگ چشمان تو از هم پاشید
روی خاکستری آب حبابی ترکید
بی تو خاموش تر از مرغ اسیری بودم
که نمی کرد عبور از قفسش حتی باد!
چشم های تو به من فرصت پیغام و سرود
دست های تو به من رخصت آزادی داد
و شب سرد سکوتم را
پیوست به بیداری نور
و طلوع فریاد
سایبان تنم این تب زده در این برهوت
تا ابد ساقه ی سرسبز و نوازشگر دستان تو باد
تو نباشی من و این بستر سرگردانی
من و گهواره ی یاد
و هماغوش سرم بالش باد
نفست گرم تر از تابش خورشید به دامان عطش ناک کویر
گونه ات داغ تر از لاله ی تاول زده در هرم بیابانی دور
جامه ات برگ گل سرخ در آغوش نسیم
و تنت موج نوازشگر نور
چشمهایت گل صدبرگ غرور
گرمی ناب تنت در رگ پرجوش صحاری تب روز
و نگاهت به شب وسوسه، فانوس نجابت افروز
و برای دلم این عشق بزرگ
رنگ لبخند غریبی است به رخساره ی ماهیگیری
که تن خم شده اش،
طرح کامل شده ی تنهایی است.
ولی از معجزه ی بخت اینک
صید او یک پری دریاییست
لب رودی کوچک
غرق ناباوریش یافته در تور حقیر
مرد خوشبخت فقیر.